جدول جو
جدول جو

معنی فراخ بر - جستجوی لغت در جدول جو

فراخ بر
فراخ سینه، آنکه سینۀ پهن دارد
تصویری از فراخ بر
تصویر فراخ بر
فرهنگ فارسی عمید
فراخ بر
(فَ بَ)
فراخ سینه. (ناظم الاطباء). دارای سینۀپهن و خوش اندام: عبدالملک مردی بود سپیدروی و فراخ بر و میانه بالا. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
فراخ بر
دارای سینه پهن و خوش اندام فراخ سینه پهن سینه
تصویری از فراخ بر
تصویر فراخ بر
فرهنگ لغت هوشیار
فراخ بر
((~. بَ))
فراخ سینه، پهن سینه
تصویری از فراخ بر
تصویر فراخ بر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراخ دل
تصویر فراخ دل
فراخ آستین، برای مثال به جود تو که از او حرص تنگ حوصله شد / فراخ دل به مروت گشاده کف به عطا (مجیرالدین بیلقانی - ۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ بوم
تصویر فراخ بوم
زمین یا دشت پهناور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ جا
تصویر فراخ جا
جای گشاده، محل وسیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ درم
تصویر فراخ درم
پول دار، ثروتمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ ابرو
تصویر فراخ ابرو
گشاده ابرو، کنایه از خوش رو، خوش خلق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
وی ویژگی کسی که از حد خود تجاوز می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ بین
تصویر فراخ بین
ویژگی آنکه دیدۀ باز و بینا دارد، دارای وسعت نظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرمان بر
تصویر فرمان بر
فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند
فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
خنده رو، گشاده رو، خندان، بسّام، روباز، خوش رو، بسیم، گشاده خد، تازه رو، روتازه، بشّاش، طلیق الوجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ بال
تصویر فراخ بال
فراخ آستین، برای مثال فراخ بال کند عدل تنگ قافیه را / چنان که چرخ ردیف دوام او زیبد (خاقانی - ۸۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
(فَ کَ)
دریای بزرگ ساحل و فراخ کناره. (مزدیسنا و... تألیف معین ص 312 چ 2)
لغت نامه دهخدا
(فْرا / فَ دَ)
دریای فراخ کرت، میان دریای جنوب ایران و اقیانوس هند است. گروهی از خاورشناسان نیز آن را با بحر خزر تطبیق کرده اند. (مزدیسنا و... تألیف معین ج 2 ص 312) : تشتر رایومند فرهمند دگرباره از دریای فرخ کرت برخیزد. (ترجمه تیریشت کردۀ 6 بند 32)
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ)
فراخ کرت. رجوع به فراخ کرت شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مردم گشاده رو و شکفته و خندان، کسی که پیوسته به عیش و عشرت گذراند. (برهان) ، آن که با مردم خوشرویی و خوش خلقی کند. (برهان) (ناظم الاطباء). فراخ روی. رجوع به فراخ روی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ)
دهن گشاد از شیشه و مانند آن: در شیشه ای فراخ سر کنند و روز اندر آفتاب و شب اندر جای گرمی نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به فراخ دهن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراخ دل
تصویر فراخ دل
پر دل بی باک، پر خور شکمباره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ درم
تصویر فراخ درم
پر پول ثروتمند پولدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ سر
تصویر فراخ سر
دهن گشاد (شیشه و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
در هر میوه دو قسمت موجود است: یکی هسته ها دیگر فرابر که از هر طرف هسته ها را فرا گرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفرا بر
تصویر صفرا بر
تلخه بر آن چه که صفرا (زرداب) را کم کند: شاه توت صفرابر است
فرهنگ لغت هوشیار
شتاب رونده به عجله رونده، کسی که از حد خود تجاوز کند، مسرف هرزه خرج. گشاده رو خندان، کسی که پیوسته بعیش و عشرت گذراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ دو
تصویر فراخ دو
مرکبی که راههای دور رود و گامهای بزرگ بردارد تیزرو: اسب فراخ رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ بین
تصویر فراخ بین
آنکه دارای وسعت نظر است دارای سعه صدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ بوم
تصویر فراخ بوم
دشت پهناور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ بخش
تصویر فراخ بخش
بسیار بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ بال
تصویر فراخ بال
((فَ))
آسوده خاطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ بین
تصویر فراخ بین
بلندنظر، دارای وسعت دید، فراخ دیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
((~. رَ یا رُ))
به شتاب رونده، به عجله رونده، کسی که از حد خود تجاوز کند، ولخرج، اسراف کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
گشاده رو، خوش رو، خوش گذران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمان بر
تصویر فرمان بر
((~. بَ))
فرمانبردار، مطیع، خادم، خدمتکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ ابرو
تصویر فراخ ابرو
((فَ. اَ))
گشاده رو، خوش رو
فرهنگ فارسی معین